بدون عنوان
پسر خوشگل من، روح زندگی مامان، شیرینی عمر مامان هر روز حرکات و کلمات جدید، که خب طبیعیه ولی برای مامان و بابا و اطرافیانی که دوستت دارن مزه دیگهای داره و شور و هیجان خاصی هم داره. خیلی وقت نمیکنم خاطراتو بنویسم برای همین خیلی چیزها تو ذهنم نمونده ولی مواردی که الان یادم هست ایناست. یکی دو هفته هست که سعی میکنی شلوار و جورابتو خودت بپوشی، در همون حین هم میگی د΄د΄ یعنی بریم بیرون.(البته باید بگم از قبل از یک سالگی جوراباتو خودت میتونستی دربياری و کلاه بافتنیات رو سرت میکردی). در بالکن و کمدت رو خودت میتونی باز کنی. خیلی هم شیطون شدی. کم مونده مامان زهره دیپورتت کنه از بس که خستها...
نویسنده :
مامان
12:00